یکماه قبل همین تاریخ بود بعد سه سال فراق به کربــ بلا رسیدم
با یک جفت پای خسته و ناتوان و چشم هایی پر از اشک ..
حالا من هستم و روضه خوانی دلم
و خاطرات دو سفر کربــ بلا ..
خانه ی یار کجاست؟
دلمــ داد می زند کربـــ بلا
آری خانه ی یار من کربــ بلاست ..
اینجا هوا برای نفس کشیدن کم است
مهربان ارباب روضه خوانی را میشنوی ؟ اشک چشم هایم را میبینی ؟
مهربان ارباب دلتنگم و این خودش دنیایی حرف است ..
بیقرار نوشت :
اربعین به کربــ بلا بروید ..
به کربــ بلا بروید ..
+
دانه دانه عکسهای سفر را ورق میزنم هر کدامش دنیایی خاطره می اندازد در چشمانم
++
دور از وطن افتاده ام ، کربــبلاست وطنمــ