جمعهـ 11 مهــر :
دلمــ گرفتهــ اضافهــ هایش سر ریز شدهـ
گفتــ : قابل درکــ استــ ،
همهــ اینهایی کهــ میبینی دلشان پر استــ ،
هیچ کجای شهر نمیتوانستند فریاد کنند بغض هایشانــ را
ســــــــر بهــــــــــ بیابانـــــــــــــــــــــــ گذاشتهــ اند ..
جمعهـ 11 مهــر :
دلمــ گرفتهــ اضافهــ هایش سر ریز شدهـ
گفتــ : قابل درکــ استــ ،
همهــ اینهایی کهــ میبینی دلشان پر استــ ،
هیچ کجای شهر نمیتوانستند فریاد کنند بغض هایشانــ را
ســــــــر بهــــــــــ بیابانـــــــــــــــــــــــ گذاشتهــ اند ..
باران می باریـــــــد
شهر را آب و جارو کردند برایمانـــــ
گرد و غبار گناه و زرق و برق شهر را از جسم و روحمان شستند . . .
ایستگاه اول :
اندیمشک : اردوگاه شهید کلهــــر
ایستگاه دومـ :
خرمشهر : اردوگاه شهید باکری
در حیاط اردوگاه راه میرفتمـ ، خواب بر چشمانم حرام شده بود
مادر شهید سید علی دوامی را دیدمــ . ..
ایستگاه سومـ :
اروند ، سرزمین نخل های بی سر "فاصلهــ تا کربــ بلا 600 کیلومتر"
راوی از موقعیت جغرافیایی و عملیات والفجر هشت حرف میزد
یاد فیلم در بند اروند افتادمــ
یاد شب هایی کهــ با دیدن این فیلم بارانی شدمــ !
دلمــ گرفتـــ . . .
گوشهــ ای نشستم و زیارتــ عاشورا
عاشورا را آرام آرام میخواندمــ و کسی در من روضه میخواند . . .
سجده بر خاکـــ . . .
ایستگاه چهارمـ :
شلمچهــ ، بوی چادر خاکی حضرت زهرا(س) "275 کیلومتر تا کربــ بلا "
مسیر اسارت را طی کردیمـ ، به بالای تل رسیدیمــ
گنبد فیروزه ای ، بوی تریتـــ . . .
از هر سو صدایی میآمد ، شب جمعه ای کهــ همهــ کربــ بلایند و ما در کربــ بلای ایرانــ . .
صدایی آشنا میآمد ، حرف دل میزد . . .
حاج حسین یکتا : میخواهم کمی برایتان جغرافیا ، کمی ادبیات و . . . بگویمــ !
روضهــ در و مسمار و آن کوچهــ و دست های بستهــ . . .
با چشمان بارانی رو بهــ قبلهــ . . .
اَلسَّلـامُ عَلَى الْحُــــسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلـــــــادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَـــیْنِ
ایستگاه پنجمــ :روزها را یک به یک شمردمــ
پیراهن عزا بر تن کردمــــ
به دل بهانه گیر و بیقرارم قول دادم هر طور شده امضای کربــ بلا می گیرمــ
اربعین شد و جا ماندمــ . . . سخت بود خداحافظی با مسافرانتــ . . .
به دل بهانه گیر و بیقرارم قول دادم هر طور شد می برمش مشهدالرضا
شهادت امام رضا شد و جا ماندمــ . . .
خسته و درمانده از همهــ جا با دلی نا آرام و هوایی به هوای پریدن و رسیدن به کوی یار
اسمم را در لیست خادمین الشهدا نوشتمــ
به دل بهانه گیر و بیقرارم قول دادم هر طور شده می برمش کربــ بلای ایران
کاروان رفت و جا ماندمــ
سوختم ، ساختمــ . . .
شاید چند روز دیگر از کاروان جا نماندم و راهی سرزمین نور شدمــ . . .
شاید مرا هم قاطی خوبــ ها بردند . . .
درد دل با علمدار شهر :
سرم را بالا نمیگیرم چطور نگاهت کنم ؟
چشمان خیس و بغض شکستهــ . . .
نفس کشیدن سخت استــ . . .
ایمانم با تق وا رفتـــ . . .
چطور بسازم ؟ کمرم شکست . . .
بیشتر از همیشه دریابــــ علمدار شهرمــ . . .
بیقرار نوشت :
بارانی بارانی و با دستانی لرزان و دلی ناامید و سری به بلاگ آیات نورانی
و آیه ای کهــ انگار دوای زخم بود زخمی کهــ امروز بر صورت احساسم افتاد
وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کند تو به توانایی های او ایمان داری و وقتی مشکلات به سراغ تو می آیند یعنی خدا به توانایی های تو ایمان دارد.
« حَسْبُکَ اللَّـهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ »(انفال/64)
اى پیامبر، خدا و کسانى از مؤمنان که پیرو تواند تو را بس است.
+
دوستان برایمــ دعا کنید واقعا به دعای خیرتون احتیاج دارمــ
نمی توانم بفهمم آدم های این شهر را
و فکر میکنم آدم های این شهر هم مرا نمی فهمند؛
میخواهم برای آدم های این شهر از مردمان خاکی بگویم،
ولی چه کنم که نوایم بوی بی نوایی می دهد؛
چند روزیست که هیچ چیز جز خاک در نظرم زیبا نمی آید و مردمان خاکی مردمانی که برای دیدنشان در شهر باید به آسمان چشم دوخت؛
نمی دانم آسمان منطقه زمینی شده بود یا زمین منطقه آسمانی، و من باید دنبال روحم در آسمان بگردم یا زمین
و حال این منم که دلم برای
غربت شرهانی، رمل های فکه، آسمان طلائیه، گنبد فیروزه ای شلمچه،و آرامش معراج الشهدا
تنگ شده؛ اللهم الرزقنا...