جـــــــــــــــــــــــــــاده زینبی ، مقــــــــــــــــــــــصد حسینی
ما گم شدگانیم که اندر خمــ دنیا
تنها هنر ماست که مجنون حسینیم
صلی الله علیک یا ابا عبدالله ..
چشم باز کردم و دیدم رو به رویم چند ماشین با سه مقصد است ..
و صدای مرد عراقی ..
نجف ؟
کربلا ؟
کاظمین ؟
در ماشین که نشستم در دلم غوغایی به پا شد
دیگر چیزی به وصال نمانده بود ..
چندین عمود را طی کردیم و سر که بالا آوریم
چشممان به گنبد طلایی سقا افتاد
و بغض هایی که همه هق هق شدند و باریدند ..
" کلمات و جملات یاری ام نمی کند "
در مسیر عشق برایم آب و غذا حکم روضه داشت
روضه ای سر باز .. روضه ای که جان بر لبم می رساند ..
نمیدانم کجا بودند سال 61 هجری ..
قدم به قدم موکب ..
طعام و آب ..
ز خانهــــــــــ ها همه بوی طعام می آمد به خدا بابا گرسنهـ خوابیدم ..
پاهایم که تاول زد چند قدم راه میرفتم و می نشستم
تاول پایم هم شده بود نمک روی این زخم های سرباز
بمیرم برات دختر سه ساله مهربون ارباب ..
بیقرار نوشت :
آقا جان یا صاحب الزمان ..
کاش چشم هایم لایق دیدار بود
چقدر بین ما غریبی ..
اللهم عجل لولیک الفرج
+
گلی گم کرده ام می جویم او را
به هر گل میرسم می بویم او را
++
آنقدر همهــ چیز یکدفعه پیش آمد که اصلا نتوانستم بیایم اینجا و حلالیت بطلبمــ ..
دعاگویتان در مسیر عشق بوده ایم ..
+++
مشهد لازمم ..
دعا بفرمایید