چیزی تا اربعین مهربان ارباب نمانده
و خوشا به سعادت آنانی که برات کربلایشان را گرفتند
و باز هم اسم ما در لیست جا مانده ها یابد خاک بخورد
داستان تلخیست جا ماندن..
اما باید او را راهی کنم
خودم بارها و بارها به ارباب گفته بودم
اگر او اربعین ایران بماند من دق میکنم
ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها جایش ایران نیست
ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها باید کنار جدش باشد
و من تمام توان خودم را جمع میکنم تا کوله اش را ببندم
با برداشتن هرکدام از وسایل مورد نیاز این سفر..
باید کمی بنشینم دندان روی جگر بگذارم دست به دیوار بگیرم بلند شوم نفسی پر از درد بکشم
نمیدانم الان چه موقع افتادن خاطرات آن سفر پیاده روی اربعین در چشمانم است
اصلا پیاده روی اربعین با کربلا رفتن های عادی زمین تا اسمان فرق دارد
هر قدمی که بر میداری روضه است
هر چه که میبینی میشنوی روضه است
یکبار که به پیاده روی اربعین بروی
بعد از آن روز اربعین هیچ چیز و هیچ کجا آرامت نمیکند..
خیلی سخت است برای کسیکه یکبار راهی شده است جا ماندن از قافله
باید راهی اش کنم
میداند در دلم چه میگذرد
میبیند احوالم را
بغض در گلویم را
اشک چشم هایم را
دستان لرزانم را
دلم را خوش کرده ام به این جمله
برات کربلایت را از آقا میگیرم
مهربان اربابم فراموشم نکرده ای
چون خیلی دستم را گرفته ای
اما آقا جانم مرد این بار گران نیست دلِ مسکینم
نمیتوانم تاب بیاورم.. دلتنگم و بیقرار...