علمدار شهرمـــ
محرم دلم تمام نشده و دلمــ پیراهن عزای فاطمیه بر تن کرده است
روضه خوان ، روضه میخواند روضهــ مادر . . . .
پدر و دست های بستهــ
درب نیمــــ سوختهــ
مادر میان کوچهـــ
پهلوی شکستهــ
فکر میکنمــ مادر کهــ از دنیا برود اول از همهــ بابای خانهــ یتیم میشود . . .
درد دل با علمدار شهر :
در شهر مهمانی استــ
خوب میدانی چقدر منتظر بودمـــ
روز شماری نکردم اما بهــ ثانیهــ ، ثانیهــ ها التماس کردمــ
راهمــ نمیدهیــ اما این بغض ها هم همین روزهاست که خفهــ ام کند
نگاهم کنـــ . . .
اشک هایمــ می چکد اما انگار چیزی در گلوستــــ . . .
امشب خوش بگذرد اما این داغ تا بهــ ابد بر دلمــ میماند
همیشهــ دعایمــ میکنیــــ امشب را سفارشی
برای دلمــ ، جراحت های روحمــ ، بغض های سر باز نکرده امــ ، جسم پر گناهمــ و . . .
" اَمَّن یُّجیبُ " بخوانـــ . . .
بیقرار نوشت :
الله اکبر اذان استــ میروم روزه امــ را افطار کنمــ
میدانی هیچ چیز از گلویمــ پایین نمی رود
فقط کاری کن برایمـــ
20 دی نوشت :
روزی ما مراسم علمدار شهر شد . . .
بماند چهــ شد و چگونهـــ . . .
دعا گوی همهــ دوستان اگر قابل بدانید بوده امــ . . .