خون گریه می کند دیـــــــــــوار!
پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۵۳ ب.ظ
مردک پست که عمــری نمک حیـــــدر خورد
نعـــــره زد بر ســـر مــادر به غرورم برخورد
ایـســـتادم بـــه نوک پنجــــه ی پا امـا حیــــف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
هــرچــــه کــردم سـپــر درد و بلایـــش گردم
نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد
آه زیـنـب تــو نـدیـــدی! بـه خــــــدا من دیدم
مـادرم خــــورد به دیوار ولی با ســــر خورد
ســیـــــلی محـــکـــم او چشـــم مرا تار نمود
مــــادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد
حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد
بـاز زیـنـب غـــــم یـک مرثیــــه ی دیگـــــر خورد
قصـــه ی کوچـــه عجـیب است عزیـزان اما
وای از آن لحظـه که زهـــرا لگـدی از در خورد
ایـســـتادم بـــه نوک پنجــــه ی پا امـا حیــــف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
هــرچــــه کــردم سـپــر درد و بلایـــش گردم
نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد
آه زیـنـب تــو نـدیـــدی! بـه خــــــدا من دیدم
مـادرم خــــورد به دیوار ولی با ســــر خورد
ســیـــــلی محـــکـــم او چشـــم مرا تار نمود
مــــادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد
حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد
بـاز زیـنـب غـــــم یـک مرثیــــه ی دیگـــــر خورد
قصـــه ی کوچـــه عجـیب است عزیـزان اما
وای از آن لحظـه که زهـــرا لگـدی از در خورد
پ.ن:خدایا هیچ یک از اعضایمان را در راه گناهت توانا مگردان.
**اللهم العجل لولیک الفرج**
۹۲/۰۱/۲۲