سال پیش یکسالهـــ شده بود عتبات رفتنمــ محرمـ کهـ آمد گفتمـ اربعین پای پیاده می آیمــ ،
آخر میدانی مهربان اربابــــــ میخواستم پاهایم تاول بزند ، یکی یکی عمود ها را طی کنمــ و ..
نشد کهـــــ نشد ..
دل بهانهــ گیرمــ چهــ به روز و شبمــ آورد خدا میدانـــــد ..
هرکهــ مسافر عتبات می شد برای خداحافظی جان بهــ لبمــ می رسید بماند ..
تا اینکهــــــــ هفده اردیبهشت در شهر مهمانی بهـ پا شد ،
آن روز دانشگاه آزاد و روضه خوانی و بارانی چشمان ،
هفت خرداد و یک شماره نا آشنا ،
زمان حرکتــــــ ، هزینهـ سفر و ...
اما نشد کهــ نشد راهی شومــ ...
محرم امسال کوچهـ پس کوچهــ های شهر بوی تربت گرفتــ
شهید گمنام مهمانی در شهر ،
گفتمـــ امضا می شود کربــ بلایمـ ،
اربعین راهی امــ ،
همهـ چیز لیست شد ،
به سراغ لیست می رفتم و کم و زیادش می کردمـ ،
تلاش های من برای رضایت گرفتن بی نتیجه ماند ،
سپردمش بهـ حضرت ارباب و فقط دعا و توسل به ائمهـــــ
در دلمــ امید بود می گفتم معجزه می کنند ،
هشت روز مانده تا اربعین ،
دلم هزار تکهـــــــ شد ،
مهربان اربابــــ دعای عرفهــــــ چیلات آن همهـــــ فریاد ،
روحانی کاروان می گفت همهـــــ ما را مسیر پیاده روی نجف تا کربــــــ بلا می بیند چهــ شد ؟
من بد بد ، اما مهربان ارباب اندازه دو کف دستـــــــ ...
بیقرار نوشت :
مهربان ارباب یادت هست هر کهــ از اول محرم پرسید اربعین راهی هستی ؟
گفتم هرچهــــ یار پسندد ؟
اما مهربان ارباب چطور می توان جا ماند و آرام بود ؟
مهربان اربابــــ دلمــــ پر است ، حسرت کربـــ بلایتـــ بماند چهـــ به روز و شب هایم آورد و می آورد ...
دریافتدریافت