همه حرفا تحمل کردم گفتم عیب نداره میزارم از این شهر میرم ۲۰ روز یه نفس راحت میکشم
همه چیو تقریبا هماهنگ کردم رفتم گفتم تا ۱۹ میام از ۲۰ دیگه نمیام
چند شب پیش به بابا گفتم میخوام برم جهاد گفت نـــــــــــــــه
توجه نکردم گفتم بی خیال من از سرکار بیام بیرون نه کار دارم نه هیچی میزارم میرم جهاد
امروز که داشتم توی کارها کمکش میکردم
گفت واست یه جا دیگه کار جور دارم میکنم ۱۹ بیای بیرون میری اونجا
هنگ کردم گفتم بابا ۲۰ روز میخوام برم استراحت کنم
اومدم از جهاد میرم بهتره
گفت جهاد نــــــــــــــــه میری سرکار
از حرفاش اینجوری فهمیدم نمیتونه ببینه ۲۰ روز نیستم
امروز اذیتم میکرد میگفتم بـــــــــــــــــــــابــــــــــــــا اذیت نکن
هی میپرسید چی شده تو چرا اینجوری؟؟؟؟؟؟
گفتم حوصله ندارم
نمیدونم چی در انتظارمه
اما من دلم جهاد میخواد
سید خودت درستش کن
نمیدونم قسمت من چیه
سید میدونی چقدر نیاز دارم بزارم برم یه چند وقت از این شهر رنگارنگ دور باشم
سید هوای شهر سنگین شده
سید هوای آبجی کوچیکت داشته باش