چشمان تو کمسو نیست؛
گناه شهرآلودگی ما، حجاب چشم روشنت شده است
دستان تو بریده نیست؛
دستهای خالی ما، مجال دستت را کوتاه کرده است
پایت شکسته نیست؛
جور افکار زمینگیرمان را میکشی
ما به جرم نتوانستن، از همراهی تو باز ماندهایم و تو،
کوله بار خاطره شهید را برای غفلت ما تحفه آوردهای...
نمیدونستم برم یا نه؟
به سید گفتم سید برم چی بگم؟بگم شرمنده ام ؟بگم هنوز دعوت نشده ام؟بگم دارم از قافله جا میمونم؟
رفتم از دوستاشون میگفتن از خودشون خاطرات جنگ و.........
گفتیم دعا کنید برامون گفتن کاری کنید که فردای قیامت شرمنده شهدا نباشید
هنووز دعوتنامه راهیانم امضا نشده ......
امیدم به خدا بعدش به سید ....