نمیدانم چه گونه حرف هایم را برایت مکتوب کنم
این همه کلماتِ به صف کشیده را کنار هم بگذارم
تابشود حرفِ دلم .. حرفِ دل برایِ شما ..
باید چشم هایم را ببندم تا خودم را کنار مزارت بیابم..
.
.
.
.
گمانم دیگر با چشم های بسته هم می توانم این مسیر را طی کنم
چند قدم مانده به مزارت ،
سر به زیر می اندازم ..
اینبار نمی خواهم به عکس مزارت نگاه کنم
نمیخواهم حرف هایم را از چشم هایم بخوانی
.
.
.
.
دی ماه از راه رسید و عطر نرگس مزارت پیچیده شد در تمامِ شهر
اصلا دی چرا؟ ماه تولد و شهادت علمدارِ شهرم
ماه تولد و شهادتت با تمامِ ماه های سال فرق دارد
حضورت پُر رنگ تر از همیشه است
احساس میکنم از آسمان نگاهمان نمیکنی
روی همین زمین خاکی هستی و برایمان علمداری میکنی