در هوایتــــــ بیـــ قرارمـــ

در هوایتــــــ بیـــ قرارمـــ

بسم الله الرحمن الرحیم
وَ إِن یَکَــــادُ الَّـــذِینَ کَفَـــرُوا
لَیُزْلِقُـــونَکَ بِأَبْصَــارِهِــمْ لَمَّـا
سَمِعُــوا الـذِّکْــرَ وَ یَقُــولُـونَ
انَّــهُ لَمَجْنُــونٌ وَ مَـا هُـــوَ إِلَّا
ذِکْـــــــــــرٌ لِّلْعَـــــالَمِیـــــنَ

"خداوند دست از دینش برنمیدارد
و ما دست از تو....حسین جان!"
نوکــــــــر رخ ارباب نبیند سخت است
شب اگر رخ مهتاب نبیند سخت است
لب تشـــنه اگر آب نبیند سخت است

یازهراکربــــ بلا ان شاء الله

پیوندها

دوری...

عاقبت ِ همه عاشقی های دنیاست!

****

یکی هم بود

که برای برادرش

هم خواهر بود

هم برادر

هم مادر...

 ****

تو نیستی

و من به نگاه های نامهربان عادت ندارم!

مصباح الهدی

من بار کجم!

تو به منزل می رسانیم...؟!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۱ ، ۲۳:۴۶
کــربــ بلایی محـب

یک وقت ز خانه ات جوابم نکنی
با لفظ برو، خانه خرابم نکنی
می ترسم از آن لحظه که روز عرثات
در زمره ی نوکران حسابم نکنی
پیش نظر سینه زنانت محشر
بیچاره ی رو سیه خطابم نکنی!؟
نزدیکی درب دوزخ آقای بهشت
با بستن پلک خود عذابم نکنی
سوگند به جان مادرت، ای آقا
شرمنده روی ابوترابم نکنی
فردای قیامت سر حوض کوثر
با هُرم نگاه خویش ،آبم نکنی
ای ساقی تشنه لب دلت می آید
مهمان پیاله ای شرابم نکنی؟

سلام ای ساقی کرب بلا

سلام ای ساقی کرب بلا

فردا تاسوعـــــــــــــــــــــــــــــــاســـــــــــــت

گفته بودیم چه میشود تاسوعا کرب بلایت باشیم ؟

گفته بودیم آقا به یک ماه نکشد زائر کرب بلایت باشیم ؟

دلتـــــــــنــــــــــگــــــــــــــــــم

فردا به یاد شب آخر باید بسوزم

ای اهل حرم میرو علمدار نیامد

سقای حسین سید و سالار نیامد

علمدارت نیامد حـــــــــــســــــــــــیــــــــــن

خدا به تو صبر دهد بانوی صبر

سرت سلامت بــانــــــــو...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۱ ، ۲۳:۳۴
کــربــ بلایی محـب

یکماه قبل بود ۲۲ مهر ساک بسته ،یک عالمه اس ام اس حاوی التماس دعا و دل بـــیـــقــرار مـــن

۵صبح ۲۳مهر راهی شدن "لحظه خداحافظی در اوج ناباوری"...

انتظارت تموم شده؟!

خدا کند بروید "کـــربــ بــلــا" برگردید آنوقت میدانید برای نوشتن تک تک این جملات،خاطرات چه میکشم!

اتوبوس حرکت کرد...

۲۴مهر مرز مهران

۱۲۰کیلومتر تا نجف

۱۵۰ کیلومتر تا کربلا

*تابلو که دیدم یاد شلمچه افتادم *

۲۷۵کیلومتر تا کربلا...”یعنی مرا لایق ۲۷۵کیلومتر پیاده روی نمیدانی؟”

حالا شده بود ۱۵۰ کیلومتر تا کـــربـــ بــلــا

دیگه بوی وصال می اومد،بوی تربت،بوی مهربونی،بوی عطر ونسیم کربلا

وارد خاک عراق که شدیم وقتی از مرزردشدیم نخلستون بودیاداروندافتاده بودم...

غریبی امام اولم انگار یه چیزی راه گلوم بسته بود هوا برام سنگین بود

نجف ...

نماز مغرب و عشا درست الله اکبر اذان بود به درب ورودی حرم امام علی (ع)رسیدیم

"تصورم یه چیز دیگه بود "...

خدای من حرم و صحن و سرای امام اولم اینه؟

روبه روم ایوان نجف بود

اذن دخول نخوندم یهو دیدم تو صف نماز جماعتم تا حالا اینجور نماز نخونده بودم نماز که تموم شد سجده شکر و دو رکعت نماز زیارت دیگه اشک چشام بند نمی اومد...

وقتی چشام ضریح دید روم نشد برم ضریح تو دستام بگیرم فقط ایستادم نگاه کردم و زیارتنامه خوندم چه زیارتنامه ای یه حال و هوای خاص یه حالی که تاحالا نداشتی

انشاالله برید حرم و صحن وسرای مولای غریبمون از نزدیک ببینید ...

سه روز به سرعت برق و باد گذشت اینقدر سریع که دیدم یه حلقه بزرگ ایرانی ها دارند دعای وداع میخونند دارند با آقا خداحافظی میکنند سر بالا میکردی رو به رو ایوان نجف

آقا داری با دلم چیکار میکنی ؟

لحظه ورودم ایوان نجف الانم رو به رو ایوان نجف ...

آقا ایوان طلات دلم برد ...

نسیم پرچمت دلم برد...

صحن و سرات دلم برد...

خادم هات شستن ضریحت دلم برد ...

من چطور برم ...

من دل به ضریحت دخیل میبندم ...

مولای غریبم دست خالی اومدم ...

دست خالی منو برنگردون ...

منو یادت نره مولا...

به صحن و سراش نگاه میکردم یاد روز اول و چطور ورودم به حرم

تو صحن و سرات راه رفتن

صبح روز دوم بود یکی دستام گرفت منو کل حرم چرخوند وای چه حالی بود

امان از لحظه ای که رفتیم کوفه ...

وقتی از مولای غریبم خداحافظی کردم دیگه به پشت سرم نگاه نکردم

تو مسیر از حرم تا هتل دیگه من نبودم یه تیکه از دلم به ضریح آقا گره زده بودم داشتم میرفتم ...

رفتیم کربلا ...

از "پیش پدر به پیش پسر" ...

با عطر حرم پدرش وارد حرم شدیم

انگار اذن دخولم صادر شده بود

انگار میگفت بیا ...

اما پاهایم انگار نمیخواست یاریم کند...

لحظه ای که چشمم به حرم ساقی اش افتاد هی مدام پلک میزدم

انتظار تموم شده؟

من خوابم ؟

دیگه این گنبد طلایی واقعیه؟خواب نیست؟

نسیم پرچمش...وقتی این پرچم تکون میخورد دلت می برد

روبه روی ساقی اش ایستادیم اجازه گرفتیم

شب جمعه راه بری تو بین الحرمین

شب جمعه ای که همه حرم امام حسین(ع)هستن

شب جمعه ای که نماز مغرب و عشا تو صحن و سراش باشی ...

رسیدم به در ورودی حرم

من سراپا گناه راه دادی به حرم و حریمت؟

منو راه دادی؟اونم شب جمعه؟

چطور بیام رو به رو ضریحت بایستم

قرارمون یه چیز دیگه بود 2 رکعت نماز یه زیارت عاشورا تو بین الحرمین

اما انگاری دستم گرفتی آوردی تو حرم خودت ؟

کجا دلم لرزید !

کجا دلم خریدی !

چطور پا گذاشتم به حرمت؟

خودمو میون جمعیت دیدم داشتم میرسیدم به شش گوشه

اما خودمو عقب میکشیدم آقا من لایق اینهمه مهربونی نیستم روم نمیشه بیام ضریحت توی دستام بگیرم ...

همینکه راهم دادی کافیه ...

انشاالله شب جمعه برید کربلا ...

اونقدر حرم شلوغه ... اونقدر بین الحرمین شلوغه ...

روزی بشه با چشم سر حرم ببینید دیگه بگن عتبات با پای دل برید برگردید

از روزیکه اومدم نمیتونم روضه گوش بدم

ناخودآگاه با دیدن حرم اشکام سرازیر میشه ...

اگه بدونید صحن و سرای ساقی اش چقدر خوشگله ...

حرم حضرت ابوالفضل میرفتم برام دل کندن خیلی سخت بود

سه روز کربلا اونقدر زود تموم شد که لحظه وداع تو باورم نمگنجید تموم شده باید بری

شب آخر حرم باب الحوائج ایرانی ها به معنای واقعی کلمه غوغا کردن

مداح ایرانی وقتی روضه خوند دلها آماده شد

توی حیاط باب الحوائج یه مسیر سینه زنان رفتن

وقتی میگفتن

ای اهل حرم میرو علمدار نیامد ... علمدار نیامد... حسین

سقای حسین سید و سالار نیامد...علمدار نیامد...حسین

همه چی انگار زنده شده بود ...

"سقا رفته بود آب بیاره اما نیومده بود "

مرد و زن ، پیر و جوون هیچکی تو حرم نبود چشماش بارونی نباشه ...

زیارت عاشورا تو بین الحرمین

دو تا گنبد طلایی

دو شب اونم تو بین الحرمین

چه حالی داره؟

چه به روزم آورد ...

تل و خیمه گاه

بین الحرمین تو اولین نگاه

حرم ساقی اش و صحن و سراش و دعای وداع

من چی بگم از حرم حسین و قتلگاه

از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین

دست و پا میزد حسین

زینب صدا میزد حسین

وقتی که چشمام گهواره دید

وقتی تو مسیر رفتنمون بود دست راست و دست چپ و میدون مشک

وقتی دیدم مقام علی اکبر

علقمه ، آب فرات

تو کربلا نمیدونید چه به روزم اومد

بالای تل یه لحظه نگاه به مقتل

او بانوی صبر بوده است ...

او در کربلا چه کشید نمیدانم !

او با بهانه های رقیه چه به روزش آمد نمیدانم

او و دستهای خالی رباب نمیدانم

او و داغ فرزند ، برادر،برادر زاده ...

حمله به خیمه ها

او بانوی صبر هست و بس!

سامرا

"اونقدر بهم فشار اومده بود که تا سر مرز کوتاه مختصر مفید حرف میزدم "

نه بارگاهی نه ضریحی نه گلدسته ای

سامرا که رفتیم بارون شروع به باریدن کرده بود

توی حیاط زیر بارون زیارتنامه و اذن دخول خوندیم

سامرا در حد یه زیارتنامه و نماز زیارت بود

بخاطر مسائل امنیتی

کاظمین

کاظمین که میری انگار تو مشهد هستی هی دنبال سقا خونه پنجره فولاد بودم

خیلی صحن و سرا و گنبد و گلدسته اش قشنگه

کاظمین هم در حد زیارت و نماز بود

یه چیز خیلی جالب این بود که نماز مغرب و عشا حرم امام جواد و امام موسی کاظم بودیم

سفر تموم شد اما دل بازم بیقراری میکرد

اینبار برای اینکه چطور میخواهد با این دوری بسازه

اینبار برای اینکه نکنه آقا دیگه دعوت نکنه

سید هم تو این سفر بود

بودنش حس میکردم اینکه هست

داره محرم میاد

دلم تنگه ...

این روزها که داره میاد واسم همه اش زنده شدن خاطرات کربلاس ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۱ ، ۱۸:۲۳
کــربــ بلایی محـب

ســــیــــــد

ساکمو بستم لباسم پوشیدم داشتم میرفتم از پنجره فولاد برات کربـــلــا بگیرم

گوشیم زنگ خورد یه صدای آشنا ساعت ۱۶برو اسمت بنویس

خدایا چه خبره؟

دل تو دلم نبود

رفتم تو اتاقم زدم زیر گریه یه نگاه به گنبد طلایی امام حسین

بابا اومد گفت نــــــــــــــه

از خونه تا حسینیه عاشقان اشکای من بود و زیر لب ذکر یا زهرا

بابا گفت بری کربلا که چی بشه؟

بابام چی میگفت برم کربلا چی بشه؟!!!

یکسال تموم انتظار

یکسال تموم التماس واس امضا شدن برات کربلا

بابا میدونی من چی کشیدم؟

بابا تو رو خدا تو رو قرآن اجازه بده

گفت فعلا برو یه کاریش میکنم

دل دیگه دل نبود

یه جا بند نبود

اتوبوس حرکت کرد

شب مامان زنگ زد بابا رضایت داد

همه کارهام داداشم انجام داد از ثبت نام تا واریز پول و تحویل فیش واریزی

اولینبار که رفتم حرم امام رضا

بسم الله زیارت نامه که گفتم اشکام با خوندن هر کلمه بیشتر میشد

مریض شده ام زیر سرم  آزمایش

درد کلیه ...

رسیدم خونه داداشم گفت میدونی ۲۲یا ۲۳ میری؟

گفتم چی؟

به سید تو همون ۳ روز که کارم شده بود ۱۲ برم پیش سید بعدشم مسجد جامع نماز

گفته بودم تولد حضرت معصومه اس بهم هدیه بده همیشه دلم میخواست

به سید هم گفته بودم تولدم برم کربــــ بــــلــا

الان دیگه کارم انتـــــظــــــــــــاره

یا ساقی عطاشی کربلا

یه کاری کن پدرومادرم ازم راضی باشن

یه کاری کن دیگه احترامشون نگه دارم

خدای مهربونم بخاطر همه چی ممنونم

سید داداشی دلم فقط میخواد بیام صورتم بزارم روی سنگ قبرت

داداش یه عالمه ممنوم ازت

دل توی دلم نیست . . .. .

کاش مامان کمی درکم میکرد

کاش خیلی چیزها رو میدونست

کاش اشکهای پنهونیمو میدید

روز سوم که کنار قبر سید نشسته بودم

ســـــه نفر گفتند حاجت روا میشوی

فرشته ها آمین گفتند؟

فرشته های مهربون خدا ممنونم ازتون

خیلی ها دعا کردن

خیلی ها تا از انتظارم میشنیدن میگفتن میری

هنوووز نرفتم

اما اوینار میگه تموم شده

نمیدونم

داداش سید ...

کربـــ بلا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۱ ، ۱۴:۴۶
کــربــ بلایی محـب

گذشتن از خودت  و  قشنگترین روزای زندگیت

کنار آدمایی که ساده و بی ریا هستن تو رو تنها بخاطر خودت دوست دارن

وقتی باهاشون حرف میزنی انرژی میگیری

وقتی صدات میکنند

آسمونش با آسمون شهر فرق داره

اونجا کافیه دستات بالا بگیری حس میکنی دستات گرفته

اونجا کافیه اشک تو چشات جمع بشه یا بغض کنی میشینه رو به روت میگه هر چی دلت میخواد بگو

اونجا شباش سرده روزاش گرم

اونجا آرامشه

روز اومدن شبش مناجات امیرالمومنین روی سکو نگاهت به اون بالا

خدا تموم شده ! چه زود تموم شده !

وسایل جمع شد توی مینی بوس

دل کندن سخت بود اما وقت رفتن بود

دلم تنگ شده برای امیرحسین  علیرضا مجتبی محمد

کاش میتوستم برم پیششون . . . . .

نگاهتان حرف ها داشت ! برای خداحافظی نیامدید !

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۱ ، ۱۷:۳۷
کــربــ بلایی محـب